غمگین

این روزا غمگین می بینم،می نویسم،می خندم و غمگین زندگی می کنم

نامه ی بابا لنگ دراز به جودی ابوت ...

 


جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند. درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند. دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است. آن وقت دیگر رسیدن به آرزوهاو اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت وزمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد. ... جودی عزیزم! درست است، مابه اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته میشویم. هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود. پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می خواهیم که بیشتردوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم دردلش ثبت شویم.
 
پی نوشت : دلمان برای ا  ح  س  ا  ن تنگیده بسی 
نویسنده: ثنا ׀ تاریخ: جمعه 3 آذر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

اتفاق ...

 

تو بهترین اتفاق
زندگی من
خواهی بود ...
حتی اگر
هیچوقت
نیفتی...
نویسنده: ثنا ׀ تاریخ: پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

میمیرم ...

 

حالا كه رفته ای ..
ساعتهــــا به این میاندیشم ؛ كه چرا زنــــده ام هنـــوز؟
مگـه نگفتـــه بــودم بی تــــو میمیرم ..؟
خدا یادش رفته است مرا بكشــــد .،
یا تــــــو قرار استبرگردی؟!
نویسنده: ثنا ׀ تاریخ: چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

اهای ! مخاطب خاصی که کسی نه تورو دیده و نه می شناستت ...

نمی دونم ...

چند وقته نیستی ...

چند وقته بی تو نفس می کشم ...

چند وقته که من جسم دارم ولی روح نه ...

نمی دونم کی میای ...

یا اصلا میای یا نه ... ؟!

اگرم بیای ...

دیگه ارزشی برام نداری ...

 دیگه هیچکس برام ارزش نداره ...

طاقتم تموم شده ...

دیگه نمی تونم تحمل کنم ...

فقط یه راه دارم ... !

یه بتری بنزین ... از همونا که یه روزی می دادمشون به ماشینم تا باهات برم بیرون ...

و یه کبریت ...

از همونا که باهاش شمع های شام دو نفرمون رو روشن می کردم ...

و یه قلب تهی از احساس ! که اونم مشکلی نیست .. خودم دارمش ... !

و یه سکوت مخصوص تنهایی ... که اونم مشکلی نیست ... تنهایی رفیق دیرینه ی منه ... !

خب ... همه چی ردیفه نه ؟!

پس چرا منتظرم ؟! خودم هم نمی دونم ...

اهان ... یادم رفت بگم ...

شنیدی میگن قاتل همیشه سر مراسم ختم مقتولش حاضره ؟!

پس ... یادت نره تو هم بیای ...

اخه اگه نیای که نمیشه !

من برای تو مردم ... نامردی نیست که توی مراسم جهنم رفتنم هم نباشی ؟!

راستی ... وقتی برای تو مردم یعنی تو منو کشتی ؟!

نمی دونم ...

باید بپرسم ...

البته یه دقیقه صبر کن ... بذار وقتی این بتری رو روی خودم خالی کردم و این کبریتو روشن ...

اگه وقت شد می پرسم ... خب؟!

..... !!!!

+مخاطب خاصی که وجود داره ولی کسی اونو نمی بینه  ...

نویسنده: سنتیا ׀ تاریخ: جمعه 26 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

بی بهانه...

دنبال بهانه ای می گردم...

برای زیستن...

دنبال بهانه ای که قانون های نانوشته رانشکند...

بهانه ای برای ماندن می خواهم...

امانه،ماندنم مهم نیست...

فقط بهانه ای می خواهم تافراموش نکنم...

ومهم ترازآن دنبال بهانه ای هستم که فراموش نشوم...

همین برایم کافیست.

نویسنده: مبینا ׀ تاریخ: پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

تــــــــــــــو ...

 

از تــــو چه پنهان ،
گاهی آنقدر خواستنی می شوی
که شروع می کنم
به شمارش تــک تــک ثانیه ها
برای یک بار دیگر رسیدن ،

به تـــــــــــو

نویسنده: ثنا ׀ تاریخ: پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

جهــــــــــان ســــــــــــوم ...

 

 
این جغرافیا نیست که جهان سومی بودن را تعیین می‌کند. آدم‌ها هستندکه آن را می سازند
جهان سوم جا نیست، شخص است. جهان سوم منم. جهان سوم تویی. جهان سوم طرز تفکر ماست … نه آن مرزهایی که داخلش زندگی می‌کنیم ،

جهان سوم جاییست که مردمش جهان سومی فکر می کنند

نویسنده: ثنا ׀ تاریخ: چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

... :|

توي اون فيلم وقتي يه سرگرد به همکارش که مُرده گفت...:
پاشو...اين يه دستوره نظاميه....!
اشک همه ي صورتمو خيس کرد ....
لعنتي تو که نمردي....
برگرد...اين يک دستوره عاشقانه است......!

 

+ فقط به یاد تو...:

آهاااای کافه چی

میز هارو یک نفره ردیف کن...

مگه نمی بینی همه تنهاییم؟

نویسنده: بئاتریس ׀ تاریخ: دو شنبه 22 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

ببخششون ... :|

 

خدايا!


خيلي ها دلمو شکستن

شب بيا با هم بريم سراغشون

من نشونت ميدم

تو ببخششون
...

 

+ای مخاطب خاصی که دلمو شیکوندی ....

شاید غیر مستقیم ...

شایدم اصلا ندونی !

ولی قلبمو شیکوندی ...

بدم شیکوندی ...

گفته بودم وقتی قلبم بشکنه هیچ جوره کسی نمی تونه تیکه هاشو به هم وصل کنه .. الا تو !

ولی کاش هیچوقت نفهمی منظورم به توئه .. چون با غرورت به حا اینکه تیکه های قلبمو به هم وصل کنی بیشتر می شکونیشون ... :|

نویسنده: سنتیا ׀ تاریخ: یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

من ...

 

تو مرامی فهمی ؛
من تو را می خواهم
و همین ساده ترین قصه یک انسان است !
تو مرامی خوانی ؛
من تو را ناب ترین شعر زمان می دانم
و تو هم می دانی ؛
تا ابددر دل من می مانی ...
 


نویسنده: ثنا ׀ تاریخ: یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

خدا...

 

خدای من خداییست كه ....
اگر سرش فریاد كشیدم ؛
به جای اینكه با مشت به دهانم بزند ،
با انگشتان مهربانش نوازشم می كند ....
و می گوید : میدانم جز من كسی نداری

 

 

 

پی نوشت من : تنهایی گاهی وقتا خیلی با ارزشه ...

تنهایی، گاهی حس خوبی دارد. مینشینی، اهنگ گوش میدی، کتابی میخوانی، ذهنت را پاک میکنی، بی صدا ضجه میزنی، بی صدا فریاد میزنی، بی صدا میمیری

 پی نوشت من من : ...

گاهی سه نقطه ها حرف های زیادی برای گفتن دارند ... اون قدر که میشه باهاشون اشک ریخت ... مرد و دوباره زنده شد ...

نویسنده: ثنا ׀ تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

بیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ تو...

 هميشـــه نمــي شود خود را زد به بــي خيـــالــي و گفــــت.... :
تنهــــا آمده ام ؛ تنهـــا مـــيروم …..
يک وقـــت هــايــي.... !
شايـــد حتـــي براي ساعتـــي يا دقيــقه اي.....
کم مــي آوري......
دل وامانـــده ات يــک نفـــر را مـــي خواهــد ......!
کـه در نــهايــت تــنـفـر...
عاشقانه دوستش داري ......

 

 

 

پ.ن: دارم افسوس می خورم... افسوس اون روزی که بهت نگفتم "ترسو" تا دعوام کنی...

افسوس...

خاطراتت دارن دیــــــــــــــــــــــــــــوونه م می کنن!

خنده هات...

شوخی هات...

و حتی اون - اون گریه کردنات که میگفتی نباید به من بگی!

میدونم "نمی تونی" برگردی...

میدونم!

ولی فقط بدون که با رفتنت من دیگه "مـــــــــــــــــن" نیستم...

دیگه نمی تونم "من" باشم!

بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی تـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو...........

نویسنده: بئاتریس ׀ تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دلم برات تنگــــــــــــــــــــ شده...

مي دونــــي بيشتــــر از همــــه ....
واســـــه چـــي دلـــــم تنـــــگ ميــــشه....?
واســـه وقتــــي کـــــه مـــي گفتــــي... :
دلــــم بـــــــرات يــــــه ذره شــــــده...... 

 

 

 

پ.ن: سکوتت دیوانه ام می کند....

نویسنده: بئاتریس ׀ تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

برگرد

بــــــرگـــــرد.....
و زمـــــان را غــــافـــــلـــگيـــــر کـــــــــن...
مــــــن بـــا تـــک تـــک ثـــانــــيــــه هـــا شــــرط بــــســــتــه ام... 

 

 

 

+ بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرگــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد.......................................

نویسنده: بئاتریس ׀ تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

خاطراتت...

خاطراتت صف کشيده اند....
يکي پس از ديگري ...
حتي بعضي هاشان آنقدر عجولند که صف را بهم زده اند....
و من ...
فرار مي کنم از فکر کردن به تو ...
مثل رد کردن آهنگي که ...
خيلي دوستش دارم خيلي ..... 

 

 

+ مخاطب خاصی که دیگه نیست...

نویسنده: بئاتریس ׀ تاریخ: شنبه 20 آبان 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 12 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به این وبلاگ خوش اومدید. این وب برای مواقع ناراحتی و غمگینی شما ساخته شده. جملات و عکسای زیبا و پر محتوایی می تونید اینجا مشاهده کنید. عضو شید و شما هم مطالب و هر چی می خواین بذارین. نظر یادتون نره عزیزان.


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , negahbanshab.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM